تركه:آقا اين همسايه مون ساعت 2 نصفه شب هي با مشت ميكوبيد به ديوار خونمون! دوستش:عجب آدم هاي مردم آزاري پيدا ميشن.حتماً نذاشتن بخوابي؟ تركه:نه,خوشبختانه خواب نبودم,داشتم شيپور تمرين مي كردم

anja ke cheshmani moshtagh baraye ensan ashk mirizand, zendegi bar ranj keshidanash miarzad...

دلم گرفته از آدم هايي ?ه مي گن دوست دارم اما معني شو نمي دونن از آدم هايي ?ه مي خوان مال اونا باشي اما خودشون مال تو نيستن از اونايي ?ه زير بارون برات مي ميرن و وقتي آفتاب مي شه همه چيز يادشون ميره...

اگر مسافر اين راه هستي هستي دل به دريا بزن دل به دريا بزن هميشه بايد دل به دريا زد در همين دريا زدن است ?ه تو دوبارهبه دنيا مي ايي

دکتر شريعتي : وقتي نميتوني فرياد بزني ناله نکن!!خاموش باش قرن ها ناليدن به کجا انجاميد؟؟ تو محکومي به زندگي کردن تا شاهد مرگ آرزوهاي خودت باشي ...

به تركه ميگن در و ببند هواي بيرون سرده..ميگه: مثلا اگه من در و ببندم هواي بيرون گرم ميشه؟؟

تـــو را بـا دیگری دیدم کـه گرم گفتگو بودی / بـا او آهسته می رفتـی سـرا پـا محو او بـودی

صـدایت کردم و برمن چو بیگانـه نگه کردی / شکستی عهد دیرین را گنه کردی گنه کــردی

گنـــــــــاهــــــت را نمـــــــــی بخشــــــــــم

گنـــــــــاهــــــت را نمـــــــــی بخشــــــــــم

گنـــــــــاهــــــت را نمـــــــــی بخشــــــــــم

چــه شبها را که من تنها به یاد تو سحر کردم / چه عمری را که بیهوده به پای تو هــدرکردم

تو عمرم را تبــه کردی گنه کردی گنه کردی / گناهت را نمی بخشـم نمی بخشـم نمی بخشــم

همیـــن بــود آن وفــــایـی را کــه می گفتـــی / همیـــن بــــود آن صفـــایی را کـه می گفتـــی

تـــــو کـــــه خـــود ایــــــن چنیـــــن بــــودی / چـرا روزم سیـه کردی گنـه کردی گنه کردی

قسم خوردم کــه بعد از تــو، بـه دنیا دل نمی بندم «» میام هر جـا که تـوباشی، بـه رویا دل نمــی بندم

قســم خوردم بــدون تــو، نبینــم صبـح فـــردا رو «» نمی دونـی، نمی دونـی، غــــم دلبستــــگیهامــــو

بـدون تــو، بـدون تــو، نـــدارم بـــال پـــــروازی «» تـــو ایـن شب گریه های تلخ، ندارم شوق آوازی

به عشق تو،به عشق تو،باید دل رو بــه دریــا زد «» تـــو که نیستی توشهر شب،نمیشه رنگ فـردا زد

چه سخته زندگی بی تو، چـه سخته ازتو دل کندن «» نمیشــه عاشقـی معنـــا، بـــدون تـــو بـــدون مــن

اگه امروز تو برگردی، تو چشمام عشقو می بینی «» بـــرای عمــــر تلخ مــن، تــو تنها عشق شیرینی

بــا گریه التمــاس کــردم، تــو گفتی بـر نمیگردی «» خودم رو در به در کردم، نمی دونی، نمی دونی

تو چشمام عشقو می دیدی، به احساسم تو خندیدی «» من این عمرو هدرکردم، نمی دونی ،نمــی دونی

خداحافظ کمی غمگین ... به یاد اون همه تردید...به یاد آسمونی که ... منو از چشم تو میدید ... اگه گفتم خداحافظ ... نه اینکه رفتنت سادست ... نه اینکه میشه باور کرد...دوباره آخر جادست...

بر ماسه ها نوشتم دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار بر ماسه ها نوشتی این ارزوی پاکی است اما به باد بسپار...

دل که تنگ است کجا باید رفت؟ با که باید آمیخت؟ با که باید پیوست؟ دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن یا به باغ و گل و گلزار و چمن یا به یک خلوت و تنهایی امن دل که تنگ است کجا باید رفت؟

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
....تو بمان و دگران وای به حال دگران

میگه: شاید ببوسه و برای همیشه بگذارش کنار... و من به این فکر میکنم که : چیزی رو که ببوسی نمیتونی کنار بگذاری!!!... میتونی؟؟

 داشتيم تو جاده مي رفتيم که چشمم افتاد به يک تابلو که روش نوشته بود: دوست داشتن دل مي خواد نه دليل...

 عشق با غرور زيباست ولي اگر عشق را به قيمت فرو ريختن ديوار غرور گدايي كني... آن وقت است كه ديگر عشق نيست... صدقه است

آذمک آخر دنيــاست، بخند... آدمـک مـرگ هـمين جاست، بخند... آن خـدايي که بـزرگش خوانـدي به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند... دستخطي کـه تـو را عاشـق کرد شوخـيِ کاغــذي ماسـت، بخند... فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گريـه چـه زيباست، بخند... صبحِ فردا به شبت نيست که نيست, تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند... راستـي آنچـه بـه يــادت داديم پَر زدن نيست کـه درجاسـت، بخند... آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان به خــدا آخــر دنيـاست، بخند ...

 تركه يه مگس ميگيره, بش ميگه بپر.. مگسه ميپره. مگس رو ميگره يه بالشو ميكنه, بش ميگه بپر.. مگس به زور ميپره . باز مگس رو ميگيره اون يكي بالشم ميكنه, بش ميگه حالا بپر... مگسه نيمپره. بعد تركه ميگه : حالا ما نتيجه ميگيريم كه وقتي بالهاي مگس رو بكنيم ، مگس كر ميشه ...

 وقتي هستي نيستم وقتي نيستي هستم وقتي هستم نيستي وقتي نيستم هستي اي همه ي نيست شده ي هستي هستي من، نيست ميشود وقتي تو نيستي

فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست... اما حيف اين تازه اول يک زندگيست... زندگي چيزيست شبيه يک حباب.. عشق آباديه زيبايي در سراب... فاصله با آرزو هاي ما چه کرد... کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد...

ميخوام روي بلندترين قله وايسم .. با تمام وجود داد بزنم : عشق من دوست دارم ! ولي حسش نيس تا اون بالا برم ...

 اگر کتاب زندگي چاپ دوم مي داشت هرگز نمي گذاشتم که اينقدر غلط چاپي داشته باشد..

وقتي به آسمون نگاه ميکني، دوست داري کدوم ستاره مال تو باشه؟ به اوني که کم نورتره قانع باش چون اوني که پر نور تره را، همه نگاه ميکنن ...

 شخصی می گفت من شانزده سال دارم یزرگی به او خرده گرفت که نباید بگویی شانزده سال دارم باید بگویی آن شانزده سال را دیگر ندارم ...

 شخصی می گفت من شانزده سال دارم یزرگی به او خرده گرفت که نباید بگویی شانزده سال دارم باید بگویی آن شانزده سال را دیگر ندارم ...

 شخصی می گفت من شانزده سال دارم یزرگی به او خرده گرفت که نباید بگویی شانزده سال دارم باید بگویی آن شانزده سال را دیگر ندارم ...

 باز باران بي ترانه***گريه هايم عاشقانه***مي خورد بر سقف قلبم***ياد ايام تو داشتن***مي زند سيلي به صورت***باورت شايد نباشد***مرده است قلبم ز دستت***فكر آنكه با تو بودم***با تو بودم شاد بودم***توي دشت آن نگاهت***گم شدن در خاطراتت

به ترکه ميگن "تور" را تعريف كن؟ ميگه: تور مجموعه سوراخهايي هستند كه با طناب به هم وصل شده‌ان

يه روز وقتي به گل نيلوفر نگاه مي کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شايد منم يه روزمثل گل نيلوفر تنها بشم! سريع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتي که ميبينم خودم مرداب شدم دنبال يه گل نيلوفر مي گردم که از تنهايي نميرم و حالا مي فهمم ... گل نيلوفر مغرور نيست اون خودشو وقف مرداب کرده...

 دراين بازار نامردي به دنبال چه ميگردي؟ نمي يابي نشان هرگز توازعشق وجوانمردي! بروبگذر از اين بازار" ازاين مستي وطنازي ! اگرچون کوه هم باشي در اين دنيا تو مي بازي ...

به نام دل...

قطره دلش دریا میخواست ولی خدا هر بار میگفت:تا دریا شوی راهیست بس طولانی...

هر قطره را لیاقت دریا نیست.

قطره عبور کردوگذشت.قطره ایستاد و منجمد شد.قطره روان شد و راه افتاد.

قطره از دست داد و به آسمان رسید.و هر بار چیزی از عشق و رنج و صبوری آموخت.

تااینکه روزی خدا گفت:امروز روز توست. روز دریا شدنت مبارک باد.

قطره اما دیگر وسیع شده بود حتی دریا بودن را تاب نداشت.

تعارف را به زمین پرتاب کرد و به خدا گفت:اگر از دریا بزرگتر هم هست نشانم بده آخر من بینهایت را میخواهم.

خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت چون بینهایت بود.....

من همیشه فکر می کردم اشک شور مزه است...اما وقتی چهره ی به اشک نشسته ات را دیدم، ‏تازه فهمیدم چه تلخ است.....

تنها شاهد اشک های شبانه ام
همین صفحه سفید و جوهر سیاه است
هرگز نخواستم چشم نامحرم این لحظه های ناآشنا
وفروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند
همیشه بالش سکوت را
زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم
تا کسی صدایم را نشنود
اما تو ,
تو که از گریه های پنهانی من باخبری
چه کنم
گاهی همین گریه های گهگاه
جای خالی تو را
در غربت لحظه هایم پر می کند
باور کن!!!!

قلبم گرفت ای نازنین نفس دیگه نفس نیست....آه این زمین و سرزمین واسم به جز قفس نیست......

و اکنون دیر زمانی است که من رفته ام....گویا هرگز نیامده بودم.....باز چون همیشه خورشید طلایی رنگ طلوع می کندو شبان گاهان ماه نقره فام رخ می کشد در آسمان خیا لت.....اما دیگر سلامی نیست.....

شاید باور نکردی آن زمان که گفتم می روم برای ابد رفتم.....هیج گاه جدی نگرفتی که صبح گاهی خواهد آمد که خواهم رفت....آخرین وداعم را دیدی اما باز سکوت کردی.....تنها گفتی کاش امشب بمیرم.....و من در گرداب خاطراتم به تو فهماندم که سخنت پوچ است.....مرگ تو با رفتن من فرا نمی رسد و این چه زیباست!...

یک همیشه تنها یک است و شاید در تمام عمرش نتواند چیزی بیش از یک عدد باشد اما بعضی وقت ها می تواند دنیایی باشد یک نگاه یک نوشته یک دوست...

 به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت من به اين معجزه ايمان دارم منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ....

ميدوني بازي روزگار چيه؟ اين که تو چشم بذاري من قايم شم . بعد تو يکي ديگه رو پيدا کني....

شب هاى شعر خوانى من بى فروغ نيست / اما تو با چراغ بيا تا ببينمت....

در غروب مبهم شهري غريب هيچ کس تنهايم را حس نکرد هيچ تفسيري به جز چشمهاي تو وسعت شيداي ايم را حس نکرد فصل سردي که ويران مي شدم هيچ کس در خوابها يش هم نديد

اي کاش ...اي کاش مي توانستيم از آفتاب ياد بگيريم که بي دريغ باشيم در دردها وشاديهايمان حتي با نان خشکمان و کارهايمان را جز براي قسمت کردن بيرون نياوريم اي کاش مي توانستيم

تکيه بر ديوار کردم خاک بر پشتم نشست
دوستي با هر که کردم عاقبت قلبم شکست
تکيه بر ديوار کردم خاک بر فرقم نشست
خاک بر فرقش نشيند آنکه يار از من گرفت...

 اگر درياي دل آبیست...تويي فانوس زيبايش... اگر آينه يك دنياست...تويي معناي دنيايش... تو يعني دسته‌اي گل را....ز آن سوي افق چيدن.. تو يعني پاكي باران.... تو يعني لذت ديدن... تو يعني يك شقايق ...به يك پروانه بخشيدن... تو يعني از سحر تا شب به زيبايي درخشيدن... تو يعني يك كبوتر را ز تنهايي رها كردن... خداي آسمان‌ها را... به آرامي صدا كردن... تو يعني مثل نيلوفر هميشه مهربان بودن... تو يعني باغي از مريم...تو يعني كهكشان بودن.... تو يعني چتري از احساس براي قلب باراني...

کاش قلبم درد پنهانی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت...

Ashk razist Labkhand razist Eshgh razist Ashke aan shab labkhande eshgham bood...

اب آیینه ی عشق گذران است...تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛باش فردا که دلت با دگران است

 تنها تو هستی که مرا فراموش نکرده ای همه مرا فراموش کردند و رفتند تنها تو ماندی.... تنها تو به صدایم گوش می دهی.... برایت از چه بگویم؟ از بی وفایی روزگار یا از دل کوچک تنهایم؟ تو هم خواهی رفت.... و من می مانم و دنیای تنهایی.... تا به کی انتظار تا به کی انتظار تا به کی منتظر ماندن و نوشتن تا بیایی؟ شاید من اشتباه می کنم دوست دارم وقت رفتن خبرم کنی تا برای اخرین بار در اغوشت گم شوم تا برای اخرین بار دستان گرم و پر محبت را با تمام وجود در بر گیرم و با تمام احساس لمس کنم....

 سلامم را می نویسم تا زحمت گشودن لبهایت را برای پاسخش نبینم نکند لبهای نازنینت را برای پاسخ گفتن به سلامم از هم بگشایی اما از روی اجبار نازنین من می شود بگویی با چه زبان بگویم که پروانه پریشان نگاهم هنوز هم این نیلوفری شمع مهربانی های توست من التماس کدام گلدان را بکنم که لطافت شمعدانیهای صورتش را به پای حقارت واژه های بی تقصیرم بریزد برگها بیشتر از آدما قدر تو را می دانند

و به یاد روزهایی که تو از کنارم می گذشتی و من به امید نگاه تو ... ای ماه شبهای تاریکم گم کرده ام تو را... سپیده گفت با طلوع افتاب نگاهت را در انتظار باشم اما افسوس که در واژنامه زندگییم طلوع غریبی می کند گفت به دیروزت بنگر دیروزم را غروب بی کسی به یغما برد و تنهایم گذاشت امروزم را که جستجو می کنم جز گریه های دلتنگی و دلواپسی فردا و خاک سردی که در اغوشم می گیرد و دستان لرزانی که بر سنگ سردی گلهای نرگسی را پرپر می کند چیزی نمی یابم ...

 بگير ای گل یاس تو از من يادبودي ..که تنها لايق اين گل تو بودي ...فراوان آمدند اين گل بگيرند ... ندادم چون عزيز من تو بودي ...     تقدیم به سارا آزاد