تـــو را بـا دیگری دیدم کـه گرم گفتگو بودی / بـا او آهسته می رفتـی سـرا پـا محو او بـودی
صـدایت کردم و برمن چو بیگانـه نگه کردی / شکستی عهد دیرین را گنه کردی گنه کــردی
گنـــــــــاهــــــت را نمـــــــــی بخشــــــــــم
گنـــــــــاهــــــت را نمـــــــــی بخشــــــــــم
گنـــــــــاهــــــت را نمـــــــــی بخشــــــــــم
چــه شبها را که من تنها به یاد تو سحر کردم / چه عمری را که بیهوده به پای تو هــدرکردم
تو عمرم را تبــه کردی گنه کردی گنه کردی / گناهت را نمی بخشـم نمی بخشـم نمی بخشــم
همیـــن بــود آن وفــــایـی را کــه می گفتـــی / همیـــن بــــود آن صفـــایی را کـه می گفتـــی
تـــــو کـــــه خـــود ایــــــن چنیـــــن بــــودی / چـرا روزم سیـه کردی گنـه کردی گنه کردی
قسم خوردم کــه بعد از تــو، بـه دنیا دل نمی بندم «» میام هر جـا که تـوباشی، بـه رویا دل نمــی بندم
قســم خوردم بــدون تــو، نبینــم صبـح فـــردا رو «» نمی دونـی، نمی دونـی، غــــم دلبستــــگیهامــــو
بـدون تــو، بـدون تــو، نـــدارم بـــال پـــــروازی «» تـــو ایـن شب گریه های تلخ، ندارم شوق آوازی
به عشق تو،به عشق تو،باید دل رو بــه دریــا زد «» تـــو که نیستی توشهر شب،نمیشه رنگ فـردا زد
چه سخته زندگی بی تو، چـه سخته ازتو دل کندن «» نمیشــه عاشقـی معنـــا، بـــدون تـــو بـــدون مــن
اگه امروز تو برگردی، تو چشمام عشقو می بینی «» بـــرای عمــــر تلخ مــن، تــو تنها عشق شیرینی
بــا گریه التمــاس کــردم، تــو گفتی بـر نمیگردی «» خودم رو در به در کردم، نمی دونی، نمی دونی
تو چشمام عشقو می دیدی، به احساسم تو خندیدی «» من این عمرو هدرکردم، نمی دونی ،نمــی دونی
قطره دلش دریا میخواست ولی خدا هر بار میگفت:تا دریا شوی راهیست بس طولانی...
هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کردوگذشت.قطره ایستاد و منجمد شد.قطره روان شد و راه افتاد.
قطره از دست داد و به آسمان رسید.و هر بار چیزی از عشق و رنج و صبوری آموخت.
تااینکه روزی خدا گفت:امروز روز توست. روز دریا شدنت مبارک باد.
قطره اما دیگر وسیع شده بود حتی دریا بودن را تاب نداشت.
تعارف را به زمین پرتاب کرد و به خدا گفت:اگر از دریا بزرگتر هم هست نشانم بده آخر من بینهایت را میخواهم.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت چون بینهایت بود.....
همین صفحه سفید و جوهر سیاه است
هرگز نخواستم چشم نامحرم این لحظه های ناآشنا
وفروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند
همیشه بالش سکوت را
زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم
تا کسی صدایم را نشنود
اما تو ,
تو که از گریه های پنهانی من باخبری
چه کنم
گاهی همین گریه های گهگاه
جای خالی تو را
در غربت لحظه هایم پر می کند
باور کن!!!!
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرف هایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورایی هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفایی که پاره های بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگرآنکه مخاطب خویش را بیابند.