غرور
قناری عاشق کرکس شده بود جسه بزرگ و پرهای زمخت کرکس برای قناری
کوچک مظهر قدرت بود. یک روز قناری و کرکس کنار هم روی دیوار یک خانه
روستایی نشستند مرد روستایی که آن ها را دید گفت: حیف از این قناری زیبا
که با پرنده ای به این زشتی همنشین شده ، پرها و صدای زیبای قناری کجا
و کرکس کجا؟ قناری نگاهی به پرهای نرم و خوشرنگش انداخت غرور سر تا
پای وجودش را فرا گرفت، پر کشید و رفت
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرف هایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورایی هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفایی که پاره های بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگرآنکه مخاطب خویش را بیابند.