من ماندم و حلقه طنابی در مشت بارفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی دیروز غروب عاشقی خود را کشت...
+ نوشته شده در جمعه چهارم دی ۱۳۸۸ ساعت 18:46 توسط آرمین ...
|
من ماندم و حلقه طنابی در مشت بارفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی دیروز غروب عاشقی خود را کشت...
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرف هایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورایی هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفایی که پاره های بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگرآنکه مخاطب خویش را بیابند.